به نام آفریننده جدایی برای شیرین تر کردن لحظه دیدار، به نام نقاش عشق بر پرده وصال، به نام پرستوی سرگردان عشق و به نام او که همه چیزم از اوست همه هستی من آیه تاریکیست که ترا در خود تکرار کنان به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد من در این آیه ترا آه کشیدم آه من در این آیه ترا به درخت و آب و آتش پیوند زدم زندگی شاید آن لحظه مسدودیست که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران
می سازد .
کدامین فصل می آیی از کدامین ابر فرو می ریزی در کدامین رود جاری می شوی تا فانوس را سر راحت بگذارم و گلها را دسته دسته کنم و حضورت را در گوش آب زمزمه کنم و پرستوها را به پیشوازت بفرستم بهار در انتظار توست.
بشعر نیست نیازم ، تو شعر گویایی سراب روشن و جوشان آرزوهایی بهر بیان که تو خواهی سخن بگو با من که آشنا بزبان تمام دلهایی درون آینه چشم من نگاهی کن بعکس خود، که ببینی چقدر زیبایی به یک نظر ز نگاهت چه رازها خواندم! تو پر درون تر از این ژرفنای دریایی .
نوشته های دیگران()