دنيا ايستاددنيا به نظاره ايستاد و مندر آغوشت سبز شدمو زندگي ِ از ياد رفته رازندگي کردم.و چشمانت راز ِ آتش است.و عشقت پيروزي آدمي ستهنگامي که به جنگ تقدير مي شتابد.و آغوشتاندک جايي براي زيستناندک جايي براي مردن....
گاهي کنارم مي نشينيآرام آرام برايت مي گويم و خود را لا به لاي کلمات باز مي يابممرا به نام مي خواني و صدايت نوازشم مي کندآرام مي گيرم دست دراز مي کنم تا زندگي را چنگ بزنمفاصله اما زياد است و زندگياز دستانم سُر مي خوردباز خالي مي مانم و تو تنها نگاهم مي کني.